خانم کوچولو
امروز مامان مهمون داشت، عمه نگین و آقاجون و عزیزجون، تو هم خیلی خانم شده بودی و اصلا اذیتم نکردی، الهی قربونت بشم که تازه فهمیدی علی کوچولو هم آدمه، فکر کنم تا حالا فکر میکردی عروسکه چون اصلا نزدیکش نمی شدی تا اون روز که پمادش رو زدی تو سرش و اونم گریه کرد خلاصه تو هم از شاهکارت کلی لذت بردی و الان تا علی رو تنها میبینی فورا براش نقشه میکشی و میری سراغش منم باید ازت چشم برندارم.
راستی اینم بگم که عاشق گوشی بابایی وتا زنگ بخوره یا براش پیام بیاد کلی ذوق میکنی و چشاتو درشت میکنی اون دستای کوچولوتو میاری بالا و سرتو تکون میدی با تعجب تند تند میگی آبایی،بابایی،بابا گیههههه.
یعنی(بابا کیه).
دیگه خیلی خوردنی شدی، خدا رو صد هزار مرتبه شکر که جواهری چون تو بهمون داده.
*خانومی عاااااااااااشقتیم*