عید غدیر
روز عید ما دعوت بودیم عروسی، خونه ی دختر عموی بابایی.
الهی من دورت بگردم که اینقدر از جای شلوغ خوشت میاد خیلی خوب بود و خوش گذشت.
جدیدا خیلی شلوغ شدی، رفته بودی تو آشپز خونه داشتی جیغ جیغ میکردی اومدم دیدم داری با حرص لباستو در میاری
یاسمین خانم آماده شده بره خونه عزیز جون
خونه آقا جون اینا آزادی، ساعت 11 شب شیطونی میکنی و نمیخوای بخوابی
اینم علی کوچولو نی نی عمه نگین که تقریبا دو ماهشه واومدن چند روزی خونه عزیز جون بمونن ما هم هر روز میریم بهشون سر میزنیم
به چی فکر میکنی نفسمممممممممم(معلومه دیگه به خرابکاری)
بهت میگم یاسی النگوتو بده مامان، میگی نه نهههههه
این لباسو عمه نگین زحمت کشیدن براتون خریدن
اینا هم عمه فاطمه خریدن، دستشون درد نکنه
اون زنجیر هم عمه نگین خریدن که قرار بود واسه شب هفتت بیارن اما نشد و روزی که اومد خونه عزیز بهت کادو داد که بازم دستشون درد نکنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی