دختر شکموی ما
هفت روز دیگه یک ساله میشی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ملوسک خانم.
ماشاا... روز به روز شیطون تر و شیرین تر میشیدیشب ساعت 12/5 هر کاری کردم نخوابیدی هی بهونه میگرفتی دیگه واقعا خسته بودم و خوابم میومد منم بلند شدم واست یه دونه تخم بلدرچین آب پز کردم اخه خیلی دوست داری گفتم شاید اونو بخوری بخوابی ولی فایده ای نداشت، یه دونه چیپس فلفلی بابا خریده بود منم گذاشتمش تو خونه تو باهاش بازی میکردی من و مجتبی هم غرق تماشای تی وی شده بودیم که یهو دیدیم دقیقا پشتت رو کردی به ما و هیچ سر و صدا هم نمیکنی بابایی گفت حتما داره خرابکاری میکنه، بعععععلههههه سرکار خانم با اون دستای کوچولو پاکت چیپس رو باز کرده بودی وداشتی دو لپه میخوردیآخه من چی بهت بگم جوجه
داشتیم چای میخوردیم تو با صدای بلند داد میزدی ق ق ق من و بابا هم دنبال اینکه تو چی میخوای که در آخر فهمیدیم میگی قند.
دخی شنگول خرابکار
به این میگن تیپ داش مشتی
عاشقتم نی نی
خانم دکتر ما