13 ماهگی و...
سلام فرشته ی نازنینم:
روز چهارشنبه 11 دی با این هوا خیلی سرد و برفی بود اما بابایی بردمون تویسرکان خونه بابا و مامان مامانی، دایی ها و خاله ها همه بودند و ما تصمیم گرفتیم که طبق قولی که داده بودیم جشن تولدی هم اونجا برات بگیریم پس رفتیم برات یه کیک خوشگل که شکل کفش دوزک بود سفارش دادیم و برای پنج شنبه شب همه دور هم جمع شدیم و بساط تولد رو به پا کردیم خیییییییلی خیلی خوش گذشت و شب خوبی بود خاله ها و دایی ها و آقا جون و مادر جون زحمت کشیدن بهت کادو دادند دست همه درد نکنه.
اونایی که نقدی حساب کردن
دایی کاظم 60 تومن پول، خاله زهرا 30 تومن پول، خاله فاطمه هم 70 تومن پول.
دوربین رو واسه عکس گرفتن دادم دست دایی محمد اما متاسفانه تو به لنزش دست زدی و بیشتر عکس ها تار شد منم مجبور شدم حذفشون کنم.
دو تا کلمه ی جدید هم یاد گرفتی:
میخوام:مُخوام
عمه:عمهَ
دو تا دندونای پایین و یکی از بالا کاملاً در اومده، الهی من فدات بشم ماااااادر که وقتی میخندی اینجوری میشی.
اینم کیک کفشدوزکی
بابا مجتبی تا چشم منو دور دید سرتو کرد تو کیک و کلی بهت خندیدند
دایی کاظم میخواست بره خونشون اما آقا آریا دل از شما نمیکندن
کادوی مادر جون و آقا جون پتوی خوشگل و عرو سک مَت دستشون درد نکنه
دایی رضا هم زحمت کشیده بودن واست یه لباس خوشگل خریدن.
اینا هم کادوهای منو بابایی:
داری مثلاً نی نی رو میخوابونی
دسته گل جدیدت