مسافرت
روز سه شنبه بعد از ظهر 3 نفری به تویسرکان سفر کردیم، دایی ها و خاله ها همه اومده بودن و از دیدن تو خیلی خیلی خوشحال شدن. البته تو هم حسابی خودتو براشون شیرین میکردی، تو اون چند روزی که اونجا بودیم خیلی خوش گذشت، چون به اتفاق اقاجون و مادر جون روز چهار شنبه به غار علیصدر در همدان سفر کردیم تو فقط بیرون از غار بیدار بودی و داخل غار همش خوابیدی اما اشکال نداره چون منو بابایی حسابی به جات خوش گذروندیم. حدودا دو ساعتی داخل غار بودیم، وقتی از غار بیرون اومدیم خیلی گرسنه شده بودی اما من یادم رفته بود شیرتو از داخل ماشین بیارم دیگه کم کم داشتی بد اخلاق میشدی ، خلاصه باباجون برات آبمیوه خرید اولین بار بود که داشتم بهت ابمیوه میدادم اونم با نی وقتی دادمش دستت چنان شروع به مکیدن کردی که انگار تا اون موقع ده بیست باری میشد که با نی چیزی میخوردی هر کی از پیشت رد میشد کلی قربون صدقت میرفت و تو هم بیشتر ذوق زده میشدی.
دو سه روزی میشه که چیزای جدیدی یاد گرفتی مثلا:
دایی:دای
بهت میگم یاسی 1،2تو به جای 3 میگی:گههههههه یا شاید هم دههههههههه
وقتی بابایی میخواد بره بیرون اون دستای کوچولو تو میاری بالا و تکون میدی، یعنی اون لحظه میگم بخورمت ،مثل همیشه میگم خدایا شکرت.
الهی من فدات بشم که یاد گرفتی چند دقیقه سر پاهات بمونی
قربون اون خوابیدنت بشم مامانی
اینم از تخم بلدرچین خوردنت
مدل جدید خوابیدنت
ایجا هم یاسی و بابا جون منتظر غذا
اینم داخل غار
یاسی و بابا جون تو صف سوار شدن قایق
یاسمین رو کابینت های مادر جون
عروسکم، یاد گرفتی از در و دیوار بالا میری