مهمونی
روز چهارشنبه بابا و مامان مامانی از تویسرکان اومدن خونمون. وقتی از راه رسیدن جنابعالی خواب بودید تا یه کم استراحت کردن و پذیرایی شدن از خواب بیدار شدی، تا مامانم اومد بغلت کنه شروع کردی گریه کردنخلاصه بعد از یک ساعت باهاشون آشنا شدی. تو این دو سه روزی که اینجا بودن خیلی بهت خوش گذشت مخصوصا اینکه بابا و مامان بابایی هم اومده بودن و چهار نفری حسابی سرگرمت میکردن هم شیرتو میدادن، هم پیششون میخوابیدی، و هم ... منم مسئول پذیرایی بودم .
راستی روز جمعه دایی کاظم زنگ زد و دعوتمون کرد واسه تولد دو سالگی آریا کوچولوماهم با آقاجون و عزیز جون ساعت 12 ظهر حرکت کردیم رو به همدان، تا هم تولد آریا کوچولو رفته باشیم و هم اینکه دیداری تازه کنیم. وای نمیدونی اونجا چقدر جیگر شده بودی تا پامونو گذاشتیم تو رستورانی که اونجا تولد آریا رو گرفته بودن شما با آهنگ تولد شروع به رقصیدن کردید دقیقا اینجورییا شاید هم اینجوری همه ی مهمونا بهت میخندیدن. این اولین تولدی بود که تا حالا رفته بودی، انشالله تولد یک سالگی خودت عمرم
تو میگی از این گوشیا بخرم!!!
منو این همه خوشبختی محاله!
بفرمایید تو
هوووووووووووووم همش مال منه
اینم دخی شنگول!!!!!
کیک تولد آریا جوووووووون.
اینهم از آقا آریا حوصله اش سر رفته !
و اما بابا مجتبی و یاس منگولا