یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

❀ ‿ ❀یاسمین زهرا کهوند❀ ‿ ❀

باز هم دَدَ وشیرین زبونم...

سلام جوجه ی تپلی من : پنج شنبه شب به اتفاق عمه رویا و عمه فاطمه رفتیم پارک چغاسبز ایلام . جونم برات بگه که خیلی خوش گذشت، بعد از شام رفتیم شهر بازی و بابایی تورو برد سوار قطار بازی و ... کرد من و عمه ها هم کودکه درونمون فعال شده بود و حسابی از شهر بازی استفاده کردیم و خوش گذروندیم . و اما روز جمعه: باز هم با عمه ها و آقا جون و مادر جون رفتیم بیرون (طبیعت زیبای ایلام)، تو هم اونجا خیلی شلوغی کردی و بهت خوش گذشت . اونجا یه سگی دیده بودی صدا میزدی آپو بیا ( به سگ میگی آپو). کلمه های جدیدی که میگی: نیست:نیس گربه:پیسی(بین س وش)  وبشین:بیسی(بین س و ش)     &nb...
22 ارديبهشت 1393

یه روز جمعه ی خووووب

سلام شیرین عسلم: دیروز که جمعه بود، به اتفاق عمه فاطمه، عمه رویا، و آقاجون و مادر جون رفتیم بیرون(کوه ایلام که طبیعتش واقعا زیباست)و هوا هم بسیار خوب بود عمه رویا هم زحمت کشیدن ناهار واسه همه آوردن . واقعا خیلی عالی بود و خوش گذشت. اولش تو یه کم بد اخلاق شده بودی ، نمیدونم چرا!!! اما بعدش بلند شدی به گشت و گذار و کی بود که تو رو کنترل کنه ، جالب این بود که نزدیکمون چند تا چادر عشایر بود که گوسفندای زیادی هم داشتن، ما هم از فرصت استفاده کردیم و بردیمت پیش گوسفند ها اولش فکر کردیم که شاید بترسی اما جنابعالی کم مونده بود بغلشون کنی، از چوپان گوسفندا خواستیم که یکیشو بگیره تا تو نازش کنی تو هم گوشش رو گرفته بودی ح...
14 ارديبهشت 1393

☻عیددیدنی...تولد کیان...سرماخوردگی...کلمات جدید...☻

سلام جگر گوشه: بلاخره بعد از تقریبا دو ماه اومدم با کلی حررررررف. اول از عیدمون بگم که خیلی خوش گذشت، واسه ی سال تحویل خونه ی آقا جون اینا بودیم (خونواده ی بابایی) خیلی خوب بود . و اما روز 1 فروردین صبح که از خواب بیدار شدیم تصمیم گرفتیم که عمه ها و و آقا جون اینا رو ناهار دعوت کنیم ساعت 10 من همه ی وسایل ها رو آماده کردم و تا ظهر دو سه جا عید دیدنی رفتیم بعد از اون همه ناهار خونمون بودن و همه چیز عالی بود و تو هم همش دور و ور سلنا (دختر عمه رویا) بودی و نباید یه ثانیه ازت غافل میشدیم و الا یه بلایی سرش میاوردی ، بعد از اینکه ناهار رو سرو کردیم من وسایلامون رو جمع کردم و اولش قصد داشتیم 2 عید بریم تویسرکان...
11 ارديبهشت 1393

...

سلام عزیزم: بعد از هجده روز اومدم با کلی حرررررررررف. هفته ی پیش آقا جون و مادر جون(مامان و بابای من) اومدن بهمون سر بزنن تو هم طبق معمول اول ازشون خجالت میکشیدی نزدیکشون نمیرفتی اما بعد از یک ساعت دیگه کی یود تورو از اونا جدا کنه . خلاصه اونا تا پنج روز اینجا بودن بابا و مامان بابایی هم اومدن خونمون و تو حسابی اون چهار نفر رو سرگرم میگردی منم مشغول مهمانداری و فقط برای خواب و تعویض پوشک پیش من میومدی خیلی بهمون خوش گذشت. ماشاالله روز به روز خانوم تر و بزرگتر میشی و کلمات جدید و کارهای جدید یاد میگیری . تلفن رو بر میداری و تند تند الو میگی دیشب داشتم با دایی محمد تلفنی حرف میزدم که گوشی رو از من گرفتی و گفتی ایوووووو...
17 بهمن 1392

عینک آفتابی

سلام پرنسس کوچکم: چند روز پیش بابایی رفت  واسه خودش عینک آفتابی بگیره که اونجا یک عینک کوچولوی خوشگل دید و از اونجایی که تو عشق عینکی و به خاطره اینکه دست از سر عینک من و بابایی بر برداری برات خریده بودش . وای که چقدر دوستش داری و روزای اول از رو چشمت ورش نمی داشتی دیروز رفتیم خرید و من بعد از چند سال از اون بیسکوییت های باغ وحش دیدم و به یاد دوران بچگی خریدم البته انگار مزش فرق کرده و زیاد خوشم نیومد  و شد خوراک تو .         بیسکوییت باغ وحش که تو عاشقشی، نوش جان   بازهم یاسمین و نی نی   ...
30 دی 1392

13 ماهگی و...

                                                                                 سلام فرشته ی نازنینم : روز چهارشنبه 11 دی با این هوا خیلی سرد و برفی بود اما بابایی  بردمون تویسرکان خونه بابا و مامان مامانی ، دایی ها و خاله ها همه بودند و ما ت...
25 دی 1392

13 ماهگی و کار های جدید

سلام سلام صد تا سلام: امروز همینجوری داشتم شبکه ها ی تلویزیون رو عوض میکردم که دیدم یکی از شبکه ها داره برنامه کودک میده تو هم طبق معمول داشتی خونه رو زیر و رو میکردی ولی تا برنامه کودک رو دیدی بدو رفتی چسبیدی میز تلویزیون و تکون هم نمیخوردی منم داشتم از تعجب شاخ در میاوردم چون تا امروز هر چقدر برات برنامه کودک میذاشتم دوست نداشتی ولی امروز حتی هر چقدر صدات میکردم بهم توجه نمیکردی .       یک کلمه ی جدید هم یاد گرفتی: آب:وقتی تشنت میشه میری تو آشپزخونه و با صدا بلند میگی آااااااب .  توی بهمن ماه قراره که دو تا نی نی خوشگل به جمع مون اضافه بشه یکی نی نی عمه رویا که زود تر میاد و دختره . او...
24 دی 1392