یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

❀ ‿ ❀یاسمین زهرا کهوند❀ ‿ ❀

استرس واکسن

سلام نفسم: الان میخوام ببریمت واکسن 18 ماهگیت رو بزنی . نمیدونی چه حالیم دارم میمیرم ، چون هر کسی که بچش این واکسن رو زده گفته که خیلی درد داشته منم از این میترسم که تو هم اذیت بشی .   ...
17 خرداد 1393

سفر به بیجار

سلام: روز سه شنبه 23 اردیبهشت ساعت 8/5 صبح به اتفاق عمه رویا ،عمو امید و سلنا کوچولو رفتیم بیجار خونه ی عمه نگین . تا روز جمعه اونجا بودیم و خیلی هم خوش گذشت، شما هم همش مشغول بازی با علی و بقیه بچه ها ی فامیل بودی . و اما کلمه های جدید: باطی:فاطی (همون عمه فاطمه) مامالَک:مارمولک (یه بار بهت گفتم تو هم از اونروز به بعد هی تکرارش میکنی)     یاسمین،علی،سلنا     اینم همون علی کوچولو ی عمه نگینه ماشالله دیگه مردی شده   دختری وقتی دوس نداره عکشو بگیرم   لواشک خوردی   اینم یه نمونه از شیطونی...
2 خرداد 1393

باز هم دَدَ وشیرین زبونم...

سلام جوجه ی تپلی من : پنج شنبه شب به اتفاق عمه رویا و عمه فاطمه رفتیم پارک چغاسبز ایلام . جونم برات بگه که خیلی خوش گذشت، بعد از شام رفتیم شهر بازی و بابایی تورو برد سوار قطار بازی و ... کرد من و عمه ها هم کودکه درونمون فعال شده بود و حسابی از شهر بازی استفاده کردیم و خوش گذروندیم . و اما روز جمعه: باز هم با عمه ها و آقا جون و مادر جون رفتیم بیرون (طبیعت زیبای ایلام)، تو هم اونجا خیلی شلوغی کردی و بهت خوش گذشت . اونجا یه سگی دیده بودی صدا میزدی آپو بیا ( به سگ میگی آپو). کلمه های جدیدی که میگی: نیست:نیس گربه:پیسی(بین س وش)  وبشین:بیسی(بین س و ش)     &nb...
22 ارديبهشت 1393

یه روز جمعه ی خووووب

سلام شیرین عسلم: دیروز که جمعه بود، به اتفاق عمه فاطمه، عمه رویا، و آقاجون و مادر جون رفتیم بیرون(کوه ایلام که طبیعتش واقعا زیباست)و هوا هم بسیار خوب بود عمه رویا هم زحمت کشیدن ناهار واسه همه آوردن . واقعا خیلی عالی بود و خوش گذشت. اولش تو یه کم بد اخلاق شده بودی ، نمیدونم چرا!!! اما بعدش بلند شدی به گشت و گذار و کی بود که تو رو کنترل کنه ، جالب این بود که نزدیکمون چند تا چادر عشایر بود که گوسفندای زیادی هم داشتن، ما هم از فرصت استفاده کردیم و بردیمت پیش گوسفند ها اولش فکر کردیم که شاید بترسی اما جنابعالی کم مونده بود بغلشون کنی، از چوپان گوسفندا خواستیم که یکیشو بگیره تا تو نازش کنی تو هم گوشش رو گرفته بودی ح...
14 ارديبهشت 1393

☻عیددیدنی...تولد کیان...سرماخوردگی...کلمات جدید...☻

سلام جگر گوشه: بلاخره بعد از تقریبا دو ماه اومدم با کلی حررررررف. اول از عیدمون بگم که خیلی خوش گذشت، واسه ی سال تحویل خونه ی آقا جون اینا بودیم (خونواده ی بابایی) خیلی خوب بود . و اما روز 1 فروردین صبح که از خواب بیدار شدیم تصمیم گرفتیم که عمه ها و و آقا جون اینا رو ناهار دعوت کنیم ساعت 10 من همه ی وسایل ها رو آماده کردم و تا ظهر دو سه جا عید دیدنی رفتیم بعد از اون همه ناهار خونمون بودن و همه چیز عالی بود و تو هم همش دور و ور سلنا (دختر عمه رویا) بودی و نباید یه ثانیه ازت غافل میشدیم و الا یه بلایی سرش میاوردی ، بعد از اینکه ناهار رو سرو کردیم من وسایلامون رو جمع کردم و اولش قصد داشتیم 2 عید بریم تویسرکان...
11 ارديبهشت 1393

...

سلام عزیزم: بعد از هجده روز اومدم با کلی حرررررررررف. هفته ی پیش آقا جون و مادر جون(مامان و بابای من) اومدن بهمون سر بزنن تو هم طبق معمول اول ازشون خجالت میکشیدی نزدیکشون نمیرفتی اما بعد از یک ساعت دیگه کی یود تورو از اونا جدا کنه . خلاصه اونا تا پنج روز اینجا بودن بابا و مامان بابایی هم اومدن خونمون و تو حسابی اون چهار نفر رو سرگرم میگردی منم مشغول مهمانداری و فقط برای خواب و تعویض پوشک پیش من میومدی خیلی بهمون خوش گذشت. ماشاالله روز به روز خانوم تر و بزرگتر میشی و کلمات جدید و کارهای جدید یاد میگیری . تلفن رو بر میداری و تند تند الو میگی دیشب داشتم با دایی محمد تلفنی حرف میزدم که گوشی رو از من گرفتی و گفتی ایوووووو...
17 بهمن 1392