تولد یک سالگی +واکسن یک سالگی
سلام خانوم کوچولوی من ببخشید که دیر اپت کردم آخه لپ تاپ خراب شده بود و بابایی مجبور شد دو بار ویندوزش رو عوض کنه . روز شنبه برات تولد گرفتیم عمه رویا و عمو امید, عمه فاطمه، آقا جون و عزیز جون(بابا و مامان بابایی) هم بودن خییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییلی خوش گذشت اما جای آقاجون و مادر جون خالی بود چون نیومده بودن اما من بهشون قول دادم که هر وقت رفتیم تویسرکان یه تولد هم اونجا بگیریم،حلههههههه . دیروز (17آذر) بردیم تا واکسن یک سالگیت رو برات بزنن، اما چون دیر رفتیم خانومه عجله داشت و خیلی بد تزریقش کرد الهی من بمیرم که دردت اومد دلم کباب شد و کلی هم گریه کردی اما خدارو شکر بعدش اذیت نشدی و ...
نویسنده :
مامان خوشبخت
17:08
دختر شکموی ما
هفت روز دیگه یک ساله میشی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ملوسک خانم. &...
نویسنده :
مامان خوشبخت
13:02
عشق من...
یکی یه دونه ی من سلام ، عروسکم دیگه کم کم داری آخرین روز های 11 ماهگیت رو سپری میکنی، ومنو بابایی خوشحال از اینکه دخترمون داره یک ساله میشه. چیز هایی که تا الان یاد گرفتی: بابا مامان دایی دس دسی بای بای یا علی  ...
نویسنده :
مامان خوشبخت
21:11
عزیز دلم
فقط سیزده روز دیگه مونده تا یک ساله بشی ، به پارسال همین موقع فکر میکنم، آه چقدر زود گذشت اما خوب گذشت، خوب به خاطر سه نفره شدنمون به خاطر وجود نازنین تو یکی یه دونه. خدا رو هزااااااااااار بار شکر میکنیم که ما رو لایق دونست که تو رو داشته ب...
نویسنده :
مامان خوشبخت
12:05
دندون، شیطونی، زلزله!!!!!!!!!!!!!!!
ملوسکم سلام، تو این دو سه روزی که مریض بودی مامان خیلی دلش گرفته بود همش دعا میکردم که زود تر خوب بشی خدا رو شکر الان دیگه خوبه خوبی، اما یه خبر خوب بالاخره دندون موش موشیت در اومد هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا داشتم بهت غذا میدادم که گازم گرفتی منم احساس کردم یه چیز تیزی تو دهنته وقتی نگاه کردم دیدم دندونت یه کوچولو اومده بیرون از خوشحالی فوری بابایی رو بیدار کردم و بهش گفتم اونم کلی ذوق کرد . بذار یه کم هم از شیطونی هات بگم: تازگی یاد گرفتی میری گیر میده به آینه شمعدون مامانی منم حسسساس ، دیروز هزار بار رفتی گیر کردی بهش و هی باهاش بازی میکردی منم هواسم بهت بود که نکنه بندازیش رو خودت اما تا یک لحظه ازت چشم بر...
نویسنده :
مامان خوشبخت
10:33
سرماخوردگی
دیروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم چشم راستت ورم کرده و پلکت به هم چسبیده فوری با عجله یه دستمال تمیز آوردم و با آب ولرم خیسش کردم و آروم رو چشمت مالیدم تا چشمت باز شد داشتم از نگرانی میمردم تا اینکه بابایی زنگ زد از دوستش که دکتره پرسید که اون گفت براش قطره استریل بگیرید چون ممکنه عفونت کرده باشه، بابا هم رفت خرید و برات زدم، اما بعد از ظهر دیگه طاقت نیاوردم و بردیمت دکتر، وقتی معاین...
نویسنده :
مامان خوشبخت
15:28