دیشب که شب یلدا بود رفتیم خونه ی اقا جون و مادر جون عمه رویا و عمو امید هم اومده بودند و زحمت کشیدن به مناسبت دومین یلدات برات کیک خوشگلی آورده بودن دستشون درد نکنه خیلی خوب بود تو هم با شیرین کاریهات حسابی سرگرممون کرده بودی به عمه رویا ومادر جون میگفتی مامان اونا هم کلی برات ذوق میکردن. راستی بهت میگیم بع بعی میگه: تو هم میگی بع بع یا بعضی وقتا میگی مه مه، بعدش میگیم دنبه داره: تو هم میگی نههههههههههه نهههههههههه، اینقدر قشنگ میگی و صداتو نازک میکنی که دل همه رو میبری . بابایی دراز کشیده بود تو هم هی میرفتی رو کمرش مینشستی و هی تکون میخوردی (بازی همیشگیت با بابایی اما من همیشه مواظبت بودم که نیفتی) که یه دفعه نمیدونم چی ش...